به یاد میآورد که پدرش را بهخاطر او کشتهاند و پیرمرد پیش از آنکه سرش را بگذارد به چشمانش خیره شده و گفته است: «از همه بچههام راضیام، الا تو.» و این حرف مثل پتک توی سرش خورده و هنوز منگ «آقِ پدر» است.
اگر حرف نزند، دهانش معلوم نیست؛ انبوهی از موهای مشکی و یکدست با خمی ملایم از زیر بینی کشیده و قوسدارش رُسته و روی لب پایین ختم شده است و مانند مشتی بسته دهان را در دل خود پنهان کرده است، اما وقتی حرف میزند، وقتی میخندد، مشتش باز میشود و دندانهایی درشت و زرد بیرون میافتند.
صدایش بیپروا و دورگه است. گاهی با انگشت شست و اشاره، کف دور لبها را میچیند و انگار خط خاطرهای را در یادش دنبال کند، چشمانش را به جایی که هیچ جا نیست، میدوزد. میگوید از 15سالگی پای رفیق بد و زغال خوب نشسته و همان زمانها دستش با چاقو آشنا شده است. کمی بعد ترک مردی را که رفتوآمدهای نامربوط به محلهشان داشته را «کاردی» کرده و از هول این خط و خون، پاهایش برای اولینبار، راه فرار را تجربه کرده است.
به یاد میآورد که پدرش را بهخاطر او کشتهاند و پیرمرد پیش از آنکه سرش را بگذارد به چشمانش خیره شده و گفته است: «از همه بچههام راضیام، الا تو.» و این حرف مثل پتک توی سرش خورده و هنوز منگ «آقِ پدر» است.
یک سالی را در طویله زندگی کرده و بعد رفته است دنبال «شرخری». چند سال بعد، بد کتک میخورد و وقتی جنازه یکی از رفقایش را میاندازند پیش چشمانش، حالش بد میشود، آنقدر بد که کارش میکشد به بیمارستان روانی و سه ماه بستری میشود و... .
گفتوگوی ما با مردی است که حالا 40سال را رد کرده است، روی سر و صورتش جابهجا موی سپید روییده و به گفته خودش از شر و شور افتاده و سر عقل آمده است و سراغ خلاف نمیرود، اما «حقمو با روش خودم میگیرم و اگه پا بده گاهی شرخری هم میکنم.»
برای این کار هم دو دلیل دارد؛ «من کار مردمرو راه میندازم، ثواب هم داره، اصلا یه جورایی کار خیرِ.» و دیگری اینکه «گرگ همیشه گرگ است!»
اگه موافقی از دوران کودکی و خانوادهات شروع کنیم.
خانواده، بخوام خلاصه بگم، 24تا داداشیم و هفتتا خواهر از هفتتا مادر. من بچه زن هفتم بابامم.
درس هم خوندی؟
دو کلاس.
چرا ادامه ندادی؟
چون علاقه نداشتم، نمیکشیدم. اون زمان مثل الان نبود، کسی که درس نمیخوند سریع میفرستادنش سرِ کار، منم میرفتم دنبال گله، چوپان بودم، اینو همیشه با افتخار گفتم.
چی شد که رفتی سراغ شرخری؟
موقعی که زندگی رو آدم فشار میاره، وقتی اعتیاد داری، وقتی بیپولی، دست به هزارتا کار میزنی. شما حساب کن یه بابایی که سر گذر وایساده، مستاجره، سهتا بچه داره و اعتیادم داره، باید نون ببره خونش. حالا باید چیکار کنه وقتی کار نیس؟ یا میره دزدی یا میره چک نقد کنه دیگه.
یعنی شما هم از مجبوری افتادی توو خطش؟
آره، منم از مجبوری افتادم توو خط، وگرنه هیچکس سر بیدردشو به درد نمیاره و دنبال دردسر نمیگرده.
هرکی مجبور بود باید بره دنبال این کار؟
دیگه بعضیا میرن.
یعنی الان برای نون شب موندی که میری دنبال شرخری؟
اولندش الان دیگه زیاد نمیرم پی این کار و شرخری شغل دوم منه و مثه بقیه کار میکنم و پول درمیارم. دومندش الان وضعم بد نیست، خونه و ماشین دارم، هرچند قیمتی نیستن. این کارو، تفننی، اگه پا بده سفارش قبول میکنم.
خب، شما که الان وضعت خوبه و شغل هم داری چرا هنوز شرخری میکنی؟
آدمی که نون این کارو خورد، سخت میشه بذاره کنار، اصلا شاید غیرممکن باشه براش. بعضیا مثه لَته (دستمال کهنه) بنزینین، همیشه احتمال خطرشون هست، هزار رقم احتمال داره جرقه بخورن و آتیش به پا کنن. بهعنوان مثالش من خودم وقتی معتاد بودم سیم جوش رو دیدم، مغزم جرقه خورد، با خودم گفتم عجب سیم خوب و باریکیه، جون میده برای دودگرفتن. پول شرخری و یهسری کارا هم اینطوریه دیگه، میره توو مخ آدم.
برگردیم به بحث اصلی، از اولین تجربه شرخریات برام بگو؟
چن وقتی بود زن گرفته بودم، پولمول نداشتم. رفتم تهران واسه کار، بعد چند وقت برگشتم مشهد، اومدم «چاهشک» (یکی از روستاهای اطراف مشهد) و توو یه مغازه زندگی کردم، بعد یه بندهخدایی اومد گفت «یه خونهباغ دارم که گوسفندام توشه، گوسفندامو بیرون میکنم، تو اسباباتو بیار اونجا.» یه سالی رفتم اونجا زندگی کردم، طویله گوسفنداش بود. ننگم هم نمیکنه. بعد یه سال همون یارو که طویلهرو به هم داده بود، اومد و گفت «ما با فلانی دعوا داریم، هستی.» گفتم «ها که هستم.» دعواشون سر چند هکتار زمین بود که ظاهرا یارو از چنگش درآورده بود. خلاصه من بودم و یه خدابیامرز دیگه که بعدنا اعدامش کردن. با طرفا درافتادیم، اونا کم آوردن و بعد زمینارو گرفتیم. روز بعدش همون یارو که سفارش داده بود، صدمتر زمین، هفتشاخه آهن، 50کیسه سیمان و هفت،هشت تا ماشین آجر برام خالی کرد و منم همونجا خونه ساختم. این قضیه مال 17سال پیشه. بعد از مدتی قمار زدم و 800هزارتومن باختم. قرار شد پول طرفو بدم که نتونستم، خونهرو گذاشتم واسه فروش به چهارمیلیونو20. شب رفتم یه جایی و مواد کشیدم. بعد نفهمیدم چی شد و خونهرو به یکو500 از چنگم درآوردن. خلاصه 800تومن دادم به قرضم، 700تومن دیگهرو هم توو 10روز توو قمار باخت دادم. بعد این جریان بود که زنم یه سکته ناقص زد و رفت خونه باباش و منم افتادم پی این کار.
چرا قبول کردی؟
توو طویله زندگی میکردم، بنده خدا به هم جا داده بود، بعدشم گف «بهت زمین میدم بیا وایسیم جلوی اینا.» منم بهخاطر اینکه واسه زن و بچم یه سرپناه درست کنم این کارو کردم، ولی بعدش ادامه پیدا کرد، تو جای من بودی این کارو نمیکردی؟
شما که یه سرپناه میخواستی و اونرو هم به دست آوردی، دیگه چرا ادامه دادی؟
این مدل پولخوردن اینطوریه، یه بار که مَزَش رفت زیر دندون کسی، اگه پنجسال هم بگذره و توبه کرده باشه و یه مورد دیگه بخوره به پستش، امکانش خیلی زیاده که بره سمتش. گذشته از این حالم هم زیاد خوب نبود، چند تا پرونده توو بیمارستان روانی دارم و بعضی وقتا نمیفهمیدم چیکار میکنم. یه وقت میدیدی سهماه از خونه میزدم بیرون و خودم نمیفهمیدم کجا بودم و چیکار کردم. خوب با این حال و احوال که نمیشد کار درست و حسابی داشت.
مادرزادی بود؟
نه، دو تا دلیل داشت؛ یکیش اینکه تصادف کردم. قبل از اون، حدود 20سال پیش بیگناهِ بیگناه یه کتک بد خوردم. جنازه رفیقمو انداختن جلو چشام، اون صحنهرو که دیدم ریختم بههم، ترسیدم، بدجور بههم شوک وارد شد و از همون موقع مغزم به هم ریخت. بردنم بیمارستان روانی بستریم کردن. از بیمارستان که مرخص شدم، بعد چن وقتش داماد شدم. بعدش که بیشتر به هم ریختم واسه این بود که یه هفته بعد از اینکه عقد کردم، گرفتنم بردنم زندان ارومیه، 9ماه زندان ارومیه بودم. الان بهترم، امامرضا(ع) شفام داد. زنم نذر و نیاز کرد، دارو دوا هم مرتب خوردم و میخورم و دو، سهسالیه که بهتر شدم.
زندان واسه چی؟ اونم ارومیه؟
از سربازی فرار کرده بودم، ولی همون 9ماه زندانی بیشتر داغونم کرد، فشار عصبی زیادی داشتم. سهسال درگیر خدمت بودم، آخرم خدمترو تموم نکردم و چند سال پیش بود که معافی خوردم و بالاخره کارت گرفتم.
چرا فرار میکردی؟
دیگه بعضیا مثل من سادیکس (سادیسم) فرار دارن. منم نمیتونستم خدمت کنم.
برگردیم به بحث کار و کاسبی، تا حالا چند تا چک نقد کردی؟
والا حسابش که از دستم دررفته.
الان مظنه بازار چطوره؟ چند درصد از چکرو برمیداری؟
من به نرخ بازار کاری ندارم، خودم نرخ تعیین میکنم، مثلا پنجمیلیونتومن مبلغ چک باشه، یهتومن میگیرم نقد میکنم. اخلاقم اینطوریه دیگه.
برا چک نقدکردن آدم میفرستی یا خودت میری؟
نه، خودم میرم، اصلا باس خودم برم، کسی نمیتونه کار منو انجام بده. زیادم دنبال کارای گنده و پردردسر نمیرم که آدم لازم داشته باشه.
تا حالا چکی هم بوده که نتونی نقدش کنی؟
نه، مورد اینجوری نداشتم، فقط یکی بود شبانه فرار کرد و رفت اسفراین (از شهرهای استان خراسان). البته صاحاب چک نصف پولی که برای نقدشدن چک قرار گذاشته بودیم، به هم داد.
کسیرو هم با چاقو زدی برای چک نقدکردن؟